بـه چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد ...
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
سرشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم...!!!

+ نوشته شده در شنبه 19 بهمن 1392برچسب:
,
ساعت 15:35 توسط علی اربابی
|
بهار من توییحالا چه فرقی میکند تقویم روی میزاگر پایان پاییز است آغاز زمستان است یا هر چـیز

+ نوشته شده در شنبه 19 بهمن 1392برچسب:
,
ساعت 15:33 توسط علی اربابی
|
+ نوشته شده در شنبه 19 بهمن 1392برچسب:
,
ساعت 15:33 توسط علی اربابی
|
بعضی حرفا رو نمیشه گفت !
باید خورد ...
ولی بعضی حرفا رو نه می شه گفت ؛
نه میشه خورد ....
می مونه سر دل ،
... میشه دل تنگ !
میشه بغض ،
میشه سکوت ...
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چته... !!!

+ نوشته شده در پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:
,
ساعت 14:44 توسط علی اربابی
|
شبی غمگین شبی بارانی سرد مرا درحسرت فردا رها کرد
دلم در حسرت دیدار اوماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد
به من می گفت که تنهایی غریب است
ببین باغربتش بامن چه هاکرد
اوهرگز شکستم رانفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد............
+ نوشته شده در پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:
,
ساعت 14:41 توسط علی اربابی
|